امروز يكي از هم كلاسي‌ها به نام آقاي فرزامي نژاد ارائه‌اي داشت درباره مديريت استراتژيك كه به نظرم ارائة خوبي بود. بك مشكلي كه من هميشه درباره استراتژي‌هاي تدوين شده به شكل برنامه‌ريزي شده و كتابي دارم اين است كه اين استراتژي‌ها معمولاً به نظر چيز خارق‌العاده اي نمي‌آيند. خيلي معمولي و خشك به نظر مي‌آيند.

رئيسم و مديرعامل شركت مشاوره مديريت و نظام افزار پارسه هر موقع بحث استراتژي مي‌شود به من يادآوري مي‌كند كه استراتژي در اصل از ارتش و جنگ آمده و مهم‌ترين ويژگي آن اين است كه هوشمندانه است. يعني وقتي يك مستند استراتژي مي‌خوانيد بايد احساس كنيد كه هوشمندانه طرّاحي شده است.

امروز آقاي فرزامي‌نژاد سر كلاس نظريه هاي پيشرفته مديريت به تدريس دكتر حسن ميرزايي اهرنجاني در ارائه خود يك مثال جالب زد كه به نظر من خيلي قشنگ هوشمندانه بودن استراتژي را نشان مي دهد.

يك روز دو مدير همراه هم براي تفريح به جنگل رفته بودند و چادر زده بودند. داشتند در جنگل با هم گپ مي زدند كه ناگهان متوجه شدند كه خرس بزرگي با سرعت به سمت آنها مي‌آيد. يك لحظه هر دو خشكشان زد و نمي دانستند چه كار كنند. بعد يكي از آنها رفت و كفش ورزشي اش را درآورد و شروع كرد به پوشيدن آن. مدير ديگر با لحني تمسخرآميز به او گفت: فكر مي‌كني با آن كفش‌ها مي تواني از اين خرس سريعتر بدوي؟؟!!

مدير دوّم جواب داد: نه نمي‌توانم از خرس سريعتر بدوم ولي مي‌توانم از تو سريعتر بدوم!!!!!